داستان حضرت عیسی (ع) و مار سیاه
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
(حضرت عیسى ) علیه السلام به همراهى مردى سیاحت مى کرد، پس از مدتى راه رفتن گرسنه شدند و به دهکده اى رسیدند. عیسى علیه السلام به آن مرد گفت : برو نانى تهیه کن و خود مشغول نماز شد.
آن مرد رفت و سه عدد نان تهیه کرد و بازگشت ، اما مقدارى صبر کرد تا نماز عیسى علیه السلام پایان پذیرد. چون نماز طول کشید یک دانه نان را خورد. حضرت عیسى علیه السلام سوال کرد نان سه عدد بوده ؟ گفت : نه
همین دو عدد بوده است .
مقدارى بعد از غذا راه پیمودند و به دسته آهوئى برخوردند، عیسى علیه السلام یکى از آهوان را نزد خود خواند و آن را ذبح کرده و خوردند.
بعد از خوردن عیسى فرمود: به اذن خدا اى آهو حرکت کن ، آهو زنده شد و حرکت کرد. آن مرد در شگفت شد و سبحان الله گفت : عیسى علیه السلام فرمود: ترا سوگند مى دهم به حق آن کسى که این نشانه قدرت را
براى تو آشکار کرد بگو نان سوم چه شد؟ گفت : دو عدد بیشتر نبوده است !